شخصیت قدرت طلب

شخصیت قدرت طلب

5

شخصیت قدرت طلب

شخصیت های قدرت طلب فراوانند و همه ما کم و بیش قدرت طلبیم و به طور آگاهانه یا ناآگاهانه، حیله های سلطه جویی را از آغاز تا پایان زندگی مان دنبال می کنیم تا حیات واقعی مان را مخفی کنیم. در این فرآیند، خود و همنوعانمان را به سطح اشیا تنزل می دهیم تا بتوانیم بر آنها کنترل بیشتری داشته باشیم. اما باید دانست که هیچ کس از بدو تولد اقتدارگرا نیست، به عبارت دیگر عواملی در ایجاد و تقویت اقتدارگرایی موثرند.

شخصیت های قدرت طلبی که امروز وجود دارند، در کودکی سالم بوده اند. آنها همراه با رشد خویش به دنیایی که پر از قدرت طلبی و سلطه جویی است پا می گذارند و از والدین قدرت طلب خویش آموزش می بینند. والدین آنها هم خود محصول همین جامعه قدرت طلب هستند. والدین قدرت طلب، بر رفتارهای خارجی کودکان کنترل می کنند و موظفند که نسبت به آنها احساس مسئولیت داشته باشند، به همین دلیل، احساس قدرت مطلق می کنند و نقشی همانند قاضی و خدا بر عهده می گیرند.(شوستروم، 1369)

قدرت طلب، همانند یک مرده است؛ او فاقد عاطفه است. قدرت طلب، همانند یک مرده است؛ او فاقد عاطفه است.

شخصیت قدرت طلب، نمی خواهد هیچ کس به احساسات درونی او پی ببرد. او دغل باز است و ظاهری را که فکر می کند برای دیگران خوشایند است به خود می گیرد و در نتیجه به اهداف خود می رسد. او مسئولیت شکست را به گردن نمی گیرد و همواره کسی یا چیزی را در این امر، مسئول می داند. او از حیله ها و فنونی استفاده می کند تا نفوذ خود را اعمال کند. احساساتی که ابراز می کند، متناسب با موقعیت و از روی تفکر و حساب شده است. 

شخصیت اقتدارگرا دیدی تونلی دارد یعنی فقط آنچه را که بخواهد می بیند و می شنود. به زندگی مانند شطرنج می نگرد. ظاهراً راحت است ولی به شدت به کنترل دیگران تمایل دارد. نسبت به خود و دیگران بدبین است و در اعماق قلب خویش به طبیعت بشر، اعتمادی ندارد. از دید وی ارتباط با سایر افراد بشر برای دو منظور کنترل کردن و یا کنترل شدن است.(شوستروم، 1369)

دلایل بروز شخصیت قدرت طلب

این تیپ شخصیتی از دوران کودکی در فرد تقویت می‌گردد. تحسین و تایید بیش از حد، سخت گیری زیاد، جنجال و بحث دائمی در خانواده، تیپ شخصیتی برتری طلب را تقویت می‌کند. شخصی که در دوران کودکی سختی و حقارت را تجربه کرده باشد، یا شخصی که در کودکی توجه بیش از حد دیده و لوس شده باشد، به راحتی می‌تواند در بزرگسالی فردی برتری طلب شود.

عوامل مختلفی می تواند دلیل قدرت طلبی باشد. فردریک پرلز، معتقد است که تضاد بیرونی بین حمایت از خود و حمایت از محیط عامل اصلی اقتدارگرایی است. جیمز بوگنتال(James Buguental)، ناتوانی و بیچارگی را عامل قدرت طلبی می داند. به نظر اریک برن و ویلیام گلاسر، وحشت از داشتن ارتباط نزدیک با دیگران، دوری از صمیمیت، باعث ایجاد شخصیت قدرت طلب می شود. به همین جهت، شخصیت قدرت طلب برای اجتناب از صمیمی شدن، طبق مراسم و مقررات با دیگران معاشرت می کند.

ویژگی های تیپ شخصیتی قدرت طلب

• خودشیفته: خودش را به صورت ایده‌آل فرض می‌کند و به همین دلیل اعتماد به نفس کاذب دارد. اهل خودنمایی است.
• کمال‌طلب: همه چیز را بدون ‌نقص و کم و کاستی می‌خواهد و این یک نوع خواسته وسواس‌گونه است.
• پر مدعا: بسیار انتقام‌جو است.
• قدرت طلب: تلاش افراطی در کسب قدرت و منزلت می‌کند تا بتواند بر دیگران مسلط شود و آنها به او محتاج باشند.
• پرستیژ طلب: علاقه شدیدی به کسب پرستیژ و جایگاه اجتماعی بالا دارد تا بالاتر و برتر از همه باشد.
• ثروت طلب: میل شدید و افراطی به جمع‌آوری پول و زندگی مجلل دارد.

نظرات مختلف در مورد شخصیت اقتدارگرا

ویلیام گلاسر، شخصیت قدرت طلب را فردی غیر مسئول می داند که باید برای خودش مسئولیت قبول کند. اریک برن معتقد است که شخصیت قدرت طلب یک بازیگر است. به نظر آلبرت آلیس، شخصیت قدرت طلب، طبق فرضیات غیرمنطقی رفتار می کند.

اریک فروم(1370) معتقد است که عشق، عامل نهایی ارتباط انسان با انسان است و این عشق عبارت است از شناخت انسان آن طور که هست. به عقیده او به راحتی و بدون تغییر در کیفیت و ذات اشیا می توان بر آنها مسلط شد و آنها را به قطعات کوچکتر تقسیم کرد ولی انسان، شیء نیست و تنها در صورتی می توان او را به قطعات ریز تقسیم کرد که او را از بین برده و نابود کنیم. اریک فروم بر این باور است که در طبقات پایین جامعه، من برتر اقتدارگرا در ذهن ایجاد می گردد که منجر به تبعیت و اطاعت از طبقات بالا می‌شود و عامل آن ناتوانی اجتماعی و حقارت ناشی از آن است. در این وضعیت یک حالت سادومازوخیسم (لذت جویی در درد) به وجود می آید. فرد از یک طرف از تحقیر دیگران احساس رضایت می کند و از طرف دیگر احساس می کند که یک قربانی است. نکته مهم این است که قدرت طلبی طبقات بالا به خاطر قدرت پذیری توده ها و طبقات پایین جامعه است.

هگل، ترس و نگرانی از مرگ را عامل ایجاد شخصیت اقتدارگرا می داند. در واقع او در پشت سر کسی که جلو می اندازد پناه می گیرد. از نظر کانت، عشق به خدمتگزاری و نوکری باعث قدرت طلبی می شود. مردم عادی از آزادی می ترسند چرا که بسیار راحت تر و آسان تر است که به وسیله دیگران هدایت شوند. انسان، حیوانی است که نیازمند رهبر است زیرا رهبر، تجسم کسی است که با قاطعیت، اراده افراد را نمایندگی و داوری می کند.
هانا آرنت (1958)، شخصیت اقتدارگرا را محصول جامعه توده وار می داند. ویژگی عمده آنها، انزوا و نداشتن روابط بهنجار است. کورن هاوزر(Korn hauser)، با توضیح این که شخصیت اقتدارگرا می‌تواند برآمده از تمام طبقات اجتماعی موجود در جامعه باشد، بیان می کند که هنگامی که این افراد احساس بی طبقه بودن و رها شدگی می‌کنند، به کام جنبش توتالیتر کشیده می شوند.

لیپست(Seymour Martin Lipset)، از دیگر نظریه پردازان مکتب تئوری توده وار، معتقد است که اقشاری از جامعه که بیشتر دچار فشار و تنش هستند، بیشتر امکان دارد که به شخصیتی اقتدارگرا تبدیل شوند.

اقتدارگرایی به معنای سیطره جویی، خودکامگی و تسلیم بی چون و چرا از قدرت است، منظور از آن در بافت سیاسی- روانی، ناآگاهی و ناتوانی است.

دیدگاه آدورنو در مورد شخصیت قدرت طلب

روانشناسی اجتماعی علمی است که شخصیت قدرت طلب را تعریف کرده و آن را در مقابل شخصیت دموکراتیک قرار می دهد. بر اساس پژوهش کلاسیک تئودور آدورنو(1950)، شخصیت قدرت طلب، شخصیتی اساساً ضعیف و وابسته و ناامن است که برای رسیدن به احساس امنیت و قدرت، به دنبال آن است که نظم و انظباطی در جهان به وجود آورد. او خواستار  جامعه ای سلسله مراتبی است که با مفهوم جامعه باز و دموکراتیک، قرابتی ندارد.
آدورنو، در کتاب شخصیت قدرت طلب به تعریف شخصیت قدرت طلب و مشخص نمودن ویژگی های آن پرداخته است. او شخصیت قدرت طلب را فردی ضعیف و وابسته و ناامن می داند و برای سنجش اقتدارگرایی، از مقیاس فاشیسم استفاده می کند. این مقیاس، در 9 بعد کلیدی شخصیت فاشیست طراحی شده است. این 9 بعد کلیدی به شرح زیرند:

  • عرف پرستی: پیروی کامل از ارزش های سنتی.
  • اطاعت از قدرت: نگرش فرمانبردار و غیر نقادانه نسبت به قدرت اخلاقی آرمانی شده حلقه خواص.
  • تعرض مستبدانه: گرایش به یافتن افرادی که ارزش های عرفی را زیر پا می نهند و مجازات آن ها.
  • خشک اندیشی: مخالفت با تخیل، تصور و خلاقیت.
  • خرافه پرستی: اعتقاد به عوامل تعیین کننده غیبی در سرنوشت، گرایش به تفکر در چارچوب مقولاتی انعطاف ناپذیر.
  •  قدرت و صلابت: دل مشغولی با سلطه و فرمانبرداری، همانند انگاری با شخصیت های قدرتمند، نمایش اغراق آمیز قدرت و صلابت.
  • بدبینی و ویرانگری: خصومت عام و بدگویی از انسان.
  • فرافکنی: تمایل به این اعتقاد که جهان دستخوش مخاطرات و بی بند و باری است، فرافکنی هوا و  هوس های ناخودآگاه، دشمن نامیدن دیگران.
  • نگرش به جنس: نگرانی بیش از حد درباره وقایع جنسی.(آدورنو، 1950)

جامعه اقتدارگرا

در جامعه اقتدارگرا (Authoritarian society)، احساس نابرابری بیداد می کند و هیچ کس خود را هم ردیف و برابر با دیگری نمی پندارد، لذا هیچ گاه حقوق دیگران رعایت نمی شود. هر کس به دنبال منافع خویش است و برای تامین آنها دست به انجام هر کار صواب و ناصوابی می زند. این جامعه بسیار شبیه جامعه کنونی ماست.
در هیچ جامعه ضد دموکراتیکی، اخبار رسانه ها مطابق با واقعیت نیست، چرا که کارگزاران رسانه هر آنچه را مطابق میل خویش باشد، مطرح می کنند، اخبار و اطلاعات را با جهت گیری های خود، کوچک و بزرگ جلوه می دهند. سانسور در چنین جامعه ای به شدت وجود دارد. در جامعه ضد دموکراتیک، همچون یک جامعه مکانیکی از نظر دورکیم، تفاوت بین افراد معنایی ندارد، هر کس باید مشابه و همرنگ با دیگران باشد تا انگ نخورد و توسط دیگران تحقیر نگردد.

در جامعه اقتدارگرا، تعصب نژادی و اختلافات قومی به شدت وجود دارد و افراد بدون توجه به خصایل انسانی، دیگران را تحقیر می کنند و خود را برتر و سایرین را پست می انگارند. در چنین جامعه ای، افراد نسبت به هم و نسبت به حکومت و ارکان آن و نیز بالعکس، اعتماد ندارند.
اعتماد اجتماعی که یکی از شاخصه های سرمایه اجتماعی است، در چنین جامعه ای رنگ باخته است و هر کس به دنبال تامین منافع خویش است.
در یک جامعه اقتدارگرا که قداست و اعتبار معنایی ندارد، حد و حریم دیگران مشخص نیست و معمولا به آن تجاوز می شود و آنچه در چنین جامعه ای غلبه دارد، ترس و زور است. شرایطی که در جامعه اقتدارگرا حکم فرماست، افراد را برون نگر بار می آورد که در همه حال و در همه شئون زندگی، دیگران را مسبب و عامل بدبختی و شکست خویش می دانند.

راهکارهایی برای پیشگیری

برای پیشگیری از شکل گیری شخصیت های قدرت طلب می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • بیان آزادانه عقاید و احساسات فرزندان در خانواده.• تصمیم گیری با دخالت و مشورت فرزندان.
  • احترام متقابل در خانواده و همدلی و کمک به یکدیگر.
  • استفاده معلمان از شیوه های مشارکتی جهت تدریس و اداره کلاس به جای شیوه های قدرت طلبانه.
  • اطلاع رسانی صحیح و بدون سانسور در رسانه های جمعی.
  • کاهش فشارها و تنش های وارد بر اقشار پایین جامعه.
  • پای بندی جامعه به ارزش هایی چون تحمل، همکاری و مدارا.
  • تقویت فرهنگ انتقاد.
  • مسئولیت پذیری و پاسخگو بودن دولتمردان و حاکمان.
این صفحه را به اشتراک بگذارید.
نظرات کاربران