آلن جی . هاوستات ، ویلیام تی . اندرسون ، فرد پی. پیرسی ، ساموئل دبلیو. کوچران و مارشال فاین
1) در خانواده من ، هم ابراز کردن احساس های مثبت و هم بروز دادن احساس های منفی عادی بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
2) جو خانواده من معمولا ناخوشایند بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
3) اعضای خانواده من یکدیگر را برای ایجاد دوستی های تازه تشویق می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
4) خانواده من با ابراز نظرات متفاوت موافقت نداشت . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
5) اعضای خانواده من غالبا برای اشتباهات خود عذرخواهی می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
6) والدین من اعضای خانواده رابرای گوش دادن به صحبتهای یکدیگر تشویق می کردند. | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
7) درخانواده من اختلافات و کشمکش ها هرگز حل نمی شد . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
8) من از خانواده ام یادگرفتم که آدم ها اساسا خوب هستند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
9) برای من درک گفتار و احساسات سایر اعضای خانواده ام دشوار بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
10) وقتی یکی از اعضای فامیل یا دوستان خانواده فوت می کرد، ما درباره غم و غصه خود صحبت می کردیم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
11) وقتی والدینم اشتباه می کردند، صریحا آن را می پذیرفتند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
12)هر احساسی که داشتم آن را در خانواده ام به زبان می آوردم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
13)در خانواده من، حل اختلاف و کشمکش تجربه پر استرسی بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
14)خانواده من پذیرای نظرات متفاوت اعضای خانواده نسبت به طرز زندگی بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
15)والدینم مرا برای بیان صریح نظراتم تشویق می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
16)غالبا مجبور بودم افکار و احساسهای سایر اعضای خانواده را حدس بزنم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
17)اعضای خانواده ام اکثرا نظرات و احساسهای مرا ندیده می گرفتند یا از آن ها انتقاد می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
18)اعضای خانواده من بندرت مسوولیت رفتار خود را قبول می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
19)در خانواده ام برای بیان نظراتم آزاد بودم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
20)ما هرگز درباره رنج مرگ یکی از خویشاوندان یا دوستان خانواده ،صحبت نمی کردیم. | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
21)بعضی اوقات درخانواده ام مجبور نبودم چیزی بگویم، اما احساس می کردم مرا درک می کنند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
22)جوِ خانواده من سرد و منفی بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
23)اعضای خانواده ام نظرات یکدیگر را راحت می پذیرفتند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
24)درک سخنان و احساسهای سایر اعضای خانواده ام آسان بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
25)وقتی یکی از دوستان خانواده با نقل مکان کردن از ما دور می شد،هرگز درباره احساس رنج خود از رفتن او گفتگو نمی کردیم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
26) من در خانواده یاد گرفتم که نسبت به دیگران بد گمان باشم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
27)احساسم این بود که در خانواده می توانم درباره هر چیزی صحبت کنم و هر اختلاف و کشمکشی را حل کنم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
28)بیان نظراتم در خانواده سخت و دشوار بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
29)صرف غذا در در خانواده ما معمولا دوستانه و خوشایند بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
30)در خانواده ما کسی به احساسات سایر اعضای خانواده اعتنایی نمی کرد . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
31)ما معمولا در خانواده می توانستیم کشمکشها و اختلاف نظرات را حل کنیم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
32)در خانواده ما بیان بعضی از احساس ها مجاز نبود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
33)خانواده ما معتقد بود که سایر مردم معمولا از ما سوء استفاده می کنند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
34)بیان افکار و احساساتم در خانواده برایم سهل و آسان بود . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
35)اعضای خانواده من معمولا نسبت به احساسات یکدیگر حساس بودند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
36)هر وقت آدمی کع برای ما مهم بود با نقل مکان از ما دور می شد، اعضای خانواده درباره احساس خود نسبت به جای خالی او صحبت می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
37)والدینم با ما برای بیان نظراتی که مخالف نظرات آنها بود ، مخالفت می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
38)اعضای خانواده من مسوولیت اعمال و رفتار خود را قبول می کردند . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
39)خانواده من یک قانون نانوشته داشت و آن این بود که " احساسات خود را به زبان نیاورید" . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
40)من خانواده ام را خانواده ای گرم و حمایت گر به خاطر می آورم . | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |