تیپ شخصیت سلطه گر

تیپ شخصیت سلطه گر

5

تیپ شخصیت سلطه گر

پیدا کردن افراد کنترل گر یا سلطه جو در زندگی روزمره همه ی ما کار بسیار آسانی است. روابط کنترل شده هم میتوانند عاطفی باشند و هم کاملا

بودن در کنار این افراد می تواند به شدت روی احساسات شما اثرگذار باشد و شما را تبدیل به فردی مضطرب و سردرگم کند. حال زمان آن رسیده است که قدمی به عقب بردارید و تمامی روابط زندگیتان را مورد بررسی قرار دهید. آیا رابطه ای را به یاد می آورید که در آن حس خفگی و پریشانی داشته باشید؟ آیا شخصی هست که همیشه در مواجهه با او مجبور باشید با دقت و وسواس رفتار کنید و یا همیشه دنبال راهی برای راضی کردنش باشید؟ اگر جوابتان به این سوالها مثبت است شما فرد و یا افراد کنترل گری را در اطراف خود دارید. این افراد را با افراد قدرتمند اشتباه نگیرید. تمایز آن دو از روی حسی که در شما ایجاد می کنند قابل تشخیص است. اگر اطراف شما شخصیت های بزرگی هستند اما به شما این اجازه را می دهند تا خود حقییتان باشید نمی توان آنها را سلطه جو نامید.

تیپ های شخصیتی افراد سلطه جو

انسان سلطه جو کسی است که خود و دیگران را به عنوان «اشیا» استثمار و کنترل می کند، و برای نیل به منافع شخصی مورد استفاده قرار می دهد. سایر افراد بشر را به صورت اشیایی می نگرد که می تواند آن ها را بشناسد، تحت تاثیر قرار دهد و به آن ها سلطه جویی پیدا کند.
تفکر سلطه جویانه، به شیء بودن تمایل داد و ما را از شخصیت عاری می کند و آن را از ما می گیرد، به همین جهت ما از آن تنفر داریم.
از آن جا که در درون هر یک از ما یک انسان سلطه جو وجود دارد بهتر است توجه بیشتری به آن معطوف داریم.

1- دیکتاتور

در بیان قدرت اغراق می کند. وی مسلط می شود، دستور می دهد، اعمال قدرت می کند و خلاصه به هر کاری که به کنترل قربانیان منتهی گردد متوسل می شود. انواع دیکتاتورها را می توان در شخصیت مادران مقتدر، پدران مقتدر، مدیران مستبد و کارفرمایان جست و جو کرد.

2- آدم ضعیف

اغلب قربانیِ دیکتاتور یا قطب مخالف آن است. آدم ضعیف برای کنار آمدن با دیکتاتور مهارت زیادی کسب می کند. وی در بیان حساسیت های خود اغراق می کند. وی فراموش می کند، کر می شود و بی اندازه ساکت است. انواع آدم های ضعیف را می توان در گروه غصه خورها، احمق های روباه صفت، تسلیم شوندگان، گیج ها و کسانی که خصوصیت انزواطلبان را دارند، جست و جو کرد.

3- حسابگر

وی گول می زند، دروغ می گوید و همواره سعی می کند دیگران را تحمیق کند و تحت کنترل درآورد. انواع حسابگران را می توان در گروه های فروشندگان قدرتمند و پرنفوذ، اغواگران، هنرمندان بی شخصیت، سیاهکاران و روشنفکرنماها جست و جو کرد.

4- شخص وابسته

قطب مخالف حسابگر است. وی در میزان وابستگی خویش اغراق می کند و می خواهد او را هدایت و تحمیق و از او مراقبت کنند. او به دیگران اجازه می دهد تا به جایش کار کنند. انگل ها، مویه گران، همیشه کودک ها، مهرطلب ها و افراد بیچاره نمونه هایی از وابسته ها هستند.

5- قلدر

(زیردست آزار) در مورد عصبانیت، بیدادگری و عدم مهربانی خویش اغراق می کند. وی با توسل به تهدید، دیگران را کنترل می کند. وی انسانی تحقیرگر، متنفر، مسخره کننده و ترساننده است. نمونه های این قبیل افراد زن های عیب جو می باشند.

6- آدم خوب

در مورد عشق و میزان مراقبت از دیگران اغراق می کند و دیگران را با پنبه به سر می برد. از یک دیدگاه کنار آمدن با این فرد مشکل تر از کنار آمدن با افراد قلدر است. آدم نمی تواند با گروه آدم خوب ها پیکار کند. نمونه های دیگر این گروه عبارتند از: خشنودها، ملایم ها، بی آزارها، خارج گودنشین ها، بی تفاوت ها و انسان های سازمانی.

7- قضاوتگر

در مورد قدرت انتقادگری خود اغراق می کند. وی به همه کس بدبین و گفتارش سرزنش آمیز و توام با رنجش و تنفر است و گناه دیگران را بسیار دیر می بخشد. نمونه های دیگر این گروه عبارتند از: دانا، ملامت گر، زودرنج، گردن کلفت رسواگر، دادستان و وکیل مدافع.

8- هواخواه

نقطه ی مقابل قضاوتگر است. وی در مورد قدرت حمایت خویش اغراق می کند و نسبت به اشتباه دیگران قضاوت نمی کند. وی دیگران را نابود می کند، بی اندازه با دیگران اظهار همدردی می کند و به کسانی که تحت حمایت خویش گرفته اجازه ی به پا خاستن و رشد کردن را نمی دهد. وی به جای آن که به خواسته های شخصی خویش توجه کند، فقط به فکر خواسته های دیگران است. از جمله نمونه های این گروه باید مدافع، ناراحت به خاطر دیگران، وحشت زده به خاطر دیگران، رنج کشیده به خاطر دیگران، مظلوم ها، یاری دهندگان و افراد غیر خودخواه را نام برد.
کسی که به یکی از گروه های فوق تعلق دارد نقطه ی مقابل آن را به افرادی که در اطرافش هستند نسبت می دهد و از آن ها به عنوان هدف استفاده می کند؛ مثلاً اکثر زنان مویه گر، شوهری انتخاب می کنند که دیکتاتور باشد و سپس او را با استفاده از حیله های پنهانی تحت نفوذ در می آورند.
ما در گروه درمانی افرادی را که به یکی از گروه های فوق متعلق هستند، جدا می کنیم و افراد مشابه را در مقابل هم قرار می دهیم. با توجه به این که در وجود هر کس همه ی گونه های سلطه جویی وجود دارد، از هر کس می خواهیم در مواجه به دیگری به طور واژگون رفتار و برخلاف او عمل می کند. گروه درمانی با آینه قرار دادن افراد برای همدیگر، سلطه جویی را در آن ها کم می کند.

نشانه های افراد سلطه گر

خود و دیگران را افرادی منفی می بینند، و در خلوت، خود را و در جمع دیگران را، به صورت غیرمستقیم سرزنش می کنند. در قبال به اشتباهات دیگران حتی اگر خیلی کوچک باشد، حساس اند و آنها را بزرگ کرده، در مواقعی خاص گوشزد می کنند.
اغلب اوقات با احساس عصبانیت و ناراحتی دست و پنجه نرم می کنند و این احساسات منفی را که هم به ضرر خود و هم دیگران تمام می شود، بیان می کنند.
افراد سلطه گر، از خود و دیگران، به عنوان شیء و نه انسان، بهره کشی می کنند و می کوشند دیگران را در جهت منافع خود فریب دهند و کنترل کنند.
بهره کشی از دیگران، معمولا در پشت احترامی افراطی و تصنعی پنهان می شود، و این، تاکتیک سلطه گران برای کنترل دیگران است. نقدناپذیرند و احساس محق بودن می کنند. انگیزه آنان از کنترل دیگران، غالبا غیر انسانی است و با هدف استثمار دیگران صورت می گیرد.
هیچ گاه نمی توانند تفکر یا عملی را خارج از چارچوب های قالبی و کلیشه ای خود در نظر بگیرند.

عواملی که باعث می شود تا اشخاص سلطه جو بشوند؟

  • بشر عقیده دارد که رستگاری در اعتماد به دیگران است و برای حمایت از خویش به خودش تکیه نمی کند. در عین حال انسان امروزی صد در صد به دیگران اعتماد ندارد و در ضمن حمایت از خویش، به دیگران خیانت می کند. گویی وی بر گرده ی آن ها سوار است و بر دیگران فرمانروایی دارد و سعی می کند در عین حال آن ها را به حرکت وادار کند، یا به عبارت دیگر وی سرنشین صندلی عقب اتومبیل است که خود رانندگی نمی کند ولی به جای راندن وسیله ی نقلیه، راننده را به حرکت وادار می کند.
  • ما تصور می کنیم که هرچه کامل تر و بی عیب تر جلوه کنیم مردم بیشتر ما را دوست خواهند داشت. اما عکس این مطلب بیشتر صادق است. هرچه بیشتر حاضر شویم نقاط ضعف خود را به عنوان یک انسان بپذیریم بیشتر دوست داشتنی می شویم.
  • از آن جا که نمی توان آن چه را حاکم بر اتفاقات و حوادث است کنترل کرد، فرد هیچ گونه قدرت کنترل کننده ای بر حوادث ندارد. بیمار با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن زندگی ناامید می شود و به این اعتقاد می رسد که نمی تواند در حوادثی که برایش رخ می دهند، تاثیری بر جای بگذارد. ناچار خود را دربست به صورت اجسام درمی آورد.
    به این جهت انسان سلطه جوی منفی به گردابی می افتد که ناتوانی و بیچارگی اش را تشدید می کند. از نظر انسان عادی ممکن است چنین تصوری ایجاد شود که سلطه جوی منفی به طور اتوماتیک به صورت قربانی سلطه جوی مثبت درمی آید. در حالی که چنین نیست. این یکی از حیله های رذیلانه ی سلطه جوی منفی است. از طرف دیگر سلطه جوی مثبت سایر مردم را به صورت «قربانیان» خود درآورده، از ناتوانی آنان بهره برداری می کند و به طور آشکار از کنترل آن ها خشنود می شود.
    یک انسان سلطه جوی واقعاً مثبت ممکن است با بیان ساده فریاد بکشد: «آن چه من می گویم انجام بده و چیزی هم نپرس.» نمونه ی این را در داد و ستد می توان یافت: «پنجاه و یک درصد موجودی مال من است و چون من می خواهم باید آن ها این یونیفورم را بپوشند.» حتی در آموزش و پرورش هم این حیله ها رخنه کرده است. بنیانگذار کالجی که یک وقت در آن تدریس می کردم همیشه می گفت: «من ترجیح می دهم که رنگ ساختمان ها آبی باشد؛ زیرا این رنگی است که دوست دارم.»
  • دلیل دیگر سلطه جویی را در افرادی با مشکل اسکیزوفرنی می بینیم که از داشتن ارتباط متقابل نزدیک با دیگران وحشت دارند و از این گونه ارتباطات پرهیز می کنند. در بعضی موارد افراد برای تنظیم عواطف خود به بازی هایی متوسل می شوند و در نتیجه از صمیمی شدن دوری می کنند.
  • هر یک از ما در مراحل مختلف رشد و نمو، فرضیه های غیرمنطقی زیادی یاد می گیریم مانند مورد تایید قرار گرفتن از طرف دیگران که از احتیاجات اساسی هر فرد است. سلطه جوی منفی کسی است که نمی خواهد مورد اعتماد دیگران باشد و شرافتمندانه زندگی کند، بلکه در عوض سعی می کند همه را تایید و راضی کند زیرا زندگی خود را بر این فرضیه ی غلط بنا نهاده است که دیگران را خوشحال کند.
  • یک همسرِ سلطه جو، تمام هستی خود را صرف مبارزه برای مسئول نشان دادن شوهر دیکتاتورش در مقابل زندگی خود می کند. این تا حدی در مورد همه ی افراد متاهل صدق می کند، ولی الگوهای رفتاری هر کس متفاوت است. هنگامی که زن به شوهرش می گوید‌: ‌«مرا بزن»، در واقع به بازی می پردازد تا شوهر او را بهتر بشناسد. پس از آن که زن شوهرش را ترغیب کرد به او لگد بزند، سعی می کند شوهرش را قانع کند که به خاطر انجام این عمل آدم پستی است.
    روزی زن تقریباً جذاب و جوانی که 25 سال سن داشت با موهای بلوند متمایل به سفید و خوش اندام در دفتر کارم نشسته بود. وی امیدوار بود که بتواند خود را یک «دختر خوب» جلوه بدهد؛ زیرا دائماً با مردانی که با او به خشونت رفتار کرده اند و نسبت به او حرکات ناروایی روا داشته اند، در ستیز بوده است. معهذا، از داستانی که تعریف کرد دریافتم که وی طبق یک عادت همواره مردان را با نوعی «اسیربازی» آزار می داده است، لیکن آن چه واقعاً در این زن دیدم عشوه گری دائم در زندگی و مخالفت در مقابل مردانی بود که به دام می افتادند. وی البته انکار می کرد که خصوصیت آزارگری دارد. او در مواجهه با همه ی مردم پیروز بود و در استفاده از حیله های خود هیچ وقت شکست نمی خورد.

برای شناخت تیپ شخصیت خود در آزمون MBTI  شرکت کنید.لینک شرکت در آزمون در لینک زیر

این صفحه را به اشتراک بگذارید.
نظرات کاربران