زمانی که واژه ی هوش را می شنوید احتمالاً بلافاصله سنجش IQ نیز سریعاً در ذهنتان تداعی می شود. هوش غالباً به عنوان ظرفیت عقلی، چیزی که با آن متولد می شویم، چیزی که قابل اندازه گیری است و ظرفیتی که تغییر آن دشوار است تعریف می شود. با وجود این در سالهای اخیر دیدگاه های دیگری درباره ی هوش مطرح شده است. یکی از این دیدگاه ها نظریه ی هوش های چندگانه گاردنر، روانشناس دانشگاه هاروارد است.
گاردنر برای پایهریزی نظریه ی خویش به جای استفاده از نمرات هوش، از تحقیقات انجام شده درباره ی رشد کودک، مطالعه ی افراد مبتلا به آسیب مغزی و افراد بسیار باهوش کمک می گیرد.
نظریه ی گاردنر از جانب روانشناسان و مربیان انتقاد شده است. آنها معتدند که تعریف گاردنر از هوش خیلی گسترده است و هشت نوع هوش مختلف در نظریه ای او بیشتر نمایانگر استعدادها، صفات شخصیتی و توانایی ها است. نظریه ی گاردنر از کمبود شواهد تجربی نیز در رنج است. با وجود این یادگیری بیشتر درباره ی نظریه ی هوش گاردنر به شما در درک بهتر نقاط قوت خود یاری می رساند.
سه نوع هوش کلامی، هوش منطقی ـ ریاضی، و هوش فضایی در سایر نظریه های قدیمی هوش وجود دارد. سایر انواع هوش در نظریه ی هوش های هشت گانه یعنی هوش موسیقیایی، بدنی ـ حرکتی، میان فردی، درون فردی، طبیعیت گرا و وجودی جدید هستند و به نظریه ی گاردنر اختصاص دارند.
گاردنر چگونه به این هوش ها دست پیدا کرد؟
اولا هر یک از هوش ها، از لحاظ رشدی، تاریخی مستقل دارد.مثلاً، هوش زبانی خیلی زودتر از بقیه رشد و تحول می یابد.
ثانیاً هر یک از هوش ها تحت کنترل مناطق مشخصی از مغز قرار دارد و مطالعه ی کسانی که آسیب مغزی دیده اند این واقعیت را نشان می دهد. مثلاً هوش فضایی تحت کنترل مناطق خاص از نیمکره راست مغز است.
ثالثاً هر یک از آنها در مواردی خاص، از افراد با استعداد سر زده است. مثلا هوش موسیقی معمولاً در افراد مبتلا به سندروم ساوانت مشاهده می شود. این افراد مهارتهای ذهنی محدودی دارند، اما در یک زمینه بی نهایت با استعداد هستند.